|
شنبه 18 تير 1390برچسب:, :: 14:22 :: نويسنده : محمد
سلام داشتم كتاب شعر « فريدون مشيري » خواهرم رو مي خوندم ، يه شعر قشنگ پيدا كردم حيفم اومد اين شعر رو نذارم تو وبم ؛ به قول پشتيبانم : بيا تو رو بفرستيم انساني ! حيف مي شي بچه با اين همه هنر !!!! آخه بهش گفته بودم كه برنامه مشاعره نگاه مي كنم ، اونم هنگيد بچه !!!! بي خيال ! شعر رو بچسب ! تقديم به بهترينم ! ------------ كوچه
بي تو ، مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم ، همه تن چشم شدم ، خيره به دنبال تو گشتم ، شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم ، شدم آن عاشق ديوانه كه بودم .
در نهانخانه ي جانم ، گل ياد تو ، درخشيد باغ صد خاطره خنديد ، عطر صد خاطره پيچيد :
يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم پر گشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم
ساعتي بر لب آن جوي نشستيم . تو ، همه راز جهان ريخته در چشم سياهت . من همه ، محو تماشاي نگاهت . آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشه ي ماه فروريخته در آب شاخه ها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ
يادم آيد : تو به من گفتي : - « از اين عشق حذر كن ! لحظه اي چند بر اين آب نظر كن ، آب ،آيينه ي عشق گذران است ، تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است ؛ باش فردا ، كه دلت با دگران است ! تا فراموش كني ، چندي از اين شهر سفر كن ! »
با تو گفتم : « حذر از عشق ! – ندانم سفر از پيش تو ، هرگز نتوانم ، نتوانم !
روز اول ، كه دل من به تمناي تو پر زد چون كبوتر ، لب بام تو نشستم تو به من سنگ زدي ، من نه رميدم ، نه گسستم ....»
باز گفتم كه : « تو صيادي و من آهوي دشتم تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم ، نتوانم ! »
اشكي از شاخه فرو ريخت مرغ شب ، ناله ي تلخي زد و بگريخت ....
اشك در چشم تو لرزيد ماه بر عشق تو خنديد
يادم آيد كه : دگر از تو جوابي نشنيدم پاي در دامن اندوه كشيدم . نگسستم ، نرميدم .
رفت در ظلمت غم ، آن شب و شب هاي دگر هم ، نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم ، نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم .....
بي تو ، اما ، به چه حالي من از آن كوچه گذشتم !
فريدون مشيري
نظرات شما عزیزان: ![]()
![]() |